به کارگیری همزمان استراتژی پژوهش داده بنیاد و الگوسازی ساختاری- تفسیری، نوآوری در روش تحقیق کیفی
هر کدام از «روشهای تحقیق» و یا به تعبیر دیگر «استراتژیهای پژوهش» دارای نقاط قوت و ضعفهایی هستند. هیچ محقّق و پژوهشگری در رشته مدیریت نمیتواند ادّعا کند که روش تحقیقی یافته که عاری از هر گونه عیب و کاستی است. از همین رو استراتژی پژوهش آمیخته (ترکیبی) یا همان Mixed Method Theory طرّاحی و به کارگیری آن ظرف مدّت کوتاهی در پژوهشهای مدیریتی شایع شد. روش آمیخته به دنبال بهرهگیری همزمان از رویکردهای کمّی و کیفی به روش تحقیق بوده و در قالب راهکارهایی از جمله به کارگیری همزمان، متوالی و یا با وزنهای اهمیت متفاوتِ روشهای تحقیق کمّی و کیفی به صورت توأمان، برطرف کردن نقاط ضعف هر کدام از این رویکردها و روشهای تحقیق ذیل آنها را مدّ نظر قرار داده است. دیدگاه اثباتگرایانه روشهای تحقیق کمّی در کنار دیدگاه پژوهشگرمدار و بعضاً غیرقابل تعمیمِ (از نگاه اثباتگرایانه) روشهای کیفی از جمله مهمترین ویژگیهای رویکردهای مذکور (کمّی و کیفی) بودهاند که محقّقان را به سوی روش آمیخته و استفاده همزمان از آنها ترغیب نموده است. اساساً پیشفرض رویکرد کمّی، استقلال پژوهشگر از موضوع تحقیق و پیشفرض رویکردهای کیفی در هم آمیختگی آنها با یکدیگر است و این تفاوت پیشفرضها خود اشکالاتی را در شیوه به کارگیری همزمان آنها در یک پژوهش ایجاد میکند. اما صرفنظر از نکته مذکور، فلسفه پیدایش روش آمیخته را به طور خلاصه میتوان به کارگیری همزمان روشهای تحقیق کمّی و کیفی به منظور جبران نقاط ضعف هر کدام از آنها و بهرهگیری از نقاط قوتشان دانست.
حال سؤال اینجاست که آیا ترکیب و استفاده همزمان از چند روش تحقیق کیفی با توجّه به وحدت پیشفرضهایشان – که به مهمترین آن اشاره شد- سادهتر از ترکیب روشهای کمّی از کیفی نبوده و نوآوریهای جدّی در استراتژی پژوهش کیفی را به دنبال نخواهد داشت؟ در این نوشتار نگارنده به عنوان نمونه به یک ترکیب پیشنهادی از دو استراتژی پژوهش کیفی یعنی روش تحقیق دادهبنیاد (Grounded theory) یا GT و روش تحقیق الگوسازی ساختاری- تفسیری (Interpretive Structural Modeling) یا ISM اشاره میکند. طبعاً چنین ترکیبی قابل نقد و بهبود جدّی است و در مقام طرح ایده ارائه شده است. ابتدا لازم است توضیح مختصری در مورد هر کدام از روشهای مذکور ارائه گردد. GT مطابق با تعریف واضعانش (گلاسر و استراوس)، «نظریه»ای را از بطن دادهها به صورت استقرایی (پایین به بالا) شکل داده و میسازد. این فرآیند استقرایی معمولاً از نکات کلیدی برخاسته از متن دادهها (معمولاً دادههای دست اول) آغاز میشود. سپس در نتیجه ایجاد مفاهیم انتزاعی، مقولات فرعی و محوری انتزاعیتر تولید شده و نهایتاً «نظریه یا تئوری» یا همان خروجی تحقیق در قالب یکی از سه شیوه «روایی»، «گزارهای» و یا «بصری» تبیین میشود. آنچه در فرآیند تولید نظریه برخاسته از بطن دادهها در GT حائز اهمیت فراوان است ایجاد «مفاهیم جدید» و نه طبقهبندی مفاهیم سابقاً موجود در ادبیات موضوع است. به عبارت دیگر به دنبال تولید و برچسب زدن (Label) به گزارهها به عنوان یک مفهوم جدید است و اکتشاف واقعی در GT، نشأت گرفته از همین ویژگی آن است. و امّا ISM: روشی مناسب برای تحلیل تاثیر یک عنصر بر عناصر دیگر است. به بیان دیگر ابزاری است که به وسیله آن می توان بر پیچیدگی بین عناصر غلبه کرد. الگوسازی ساختاری تفسیری یک روش تصمیمگیری است که بر مبنای قضاوتهای گروهی گرفته می شود. تصمیم این است که: آیا رابطه ای بین عناصر وجود دارد؟ و در صورت مثبت بودن جواب، ارتباط آنها چگونه است؟ از طرف دیگر الگوی به دست آمده ساختاری است؛ به این معنی که ساختار کلی بر اساس مجموعه ای از روابط پیچیده بین عناصر اقتباس گردیده است و در نهایت الگوسازی است، یعنی اینکه روابط عناصر و ساختار کلی در یک الگوی گرافیکی مجسّم می شود.
نگارنده پس از به کارگیری روش GT در پژوهشهای متعدّد معتقد است، این روش در تولید مفاهیم انتزاعی فوقالعاده «نظاممند» و اصطلاحاً سیستماتیک عمل میکند. به این معنا که طیّ مراحل و گامهایی کاملاً مشخص سه مرحله «کدگذاری باز»، «کدگذاری محوری» و «کدگذاری انتخابی» را مقدّمات ضروری تولید نظریه قلمداد کرده و در هر کدام از شیوههای سهگانه کدگذاری، گامهای کاملاً معیّن و معلومی را به وی توصیه میکند؛ امّا در مرحله تولید نظریه ناگهان شفافیت قبلی خود در استخراج نکات کلیدی، مفاهیم و مقولات (همان خروجیهای مراحل کدگذاری) را از دست میدهد. در واقع این مرحله (استخراج نظریه) را با اعتماد به «حساسیت نظری» محقّق به او واگذار کرده و صرفاً به ارائه توصیههایی که البته راهگشا هستند بسنده میکند ولی گامهای شفاف و مرحله به مرحلهای مانند فرآیند کدگذاری ارائه نمینماید. چنین حالتی در ISM در حالت عکس قرار دارد. یعنی اگر فرآیند پژوهش کیفی در دو روش مذکور را فقط به دو مرحله «استخراج مفاهیم/ مقولات/ عناصر» و «برقراری ارتباط میان آنها و ساختن مدل یا نظریه» تقسیم نماییم، GT در مرحله اول به مراتب نظاممندتر از ISM بوده و ISM در مرحله دوم، شفافتر از GT راهکارهای مشخصی ارائه مینماید. ISM این نظاممندی در مرحله دوم را از طریق طرّاحی دو ماتریس «خود تعاملیِ ساختاری» و «ماتریس خروجی» حفظ میکند. به باور نگارنده، استفاده همزمان از دو روش مذکور در رویکرد کیفی، غنای خروجیِ تحقیق را افزایش داده و به عنوان یک نوآوری در روش تحقیق قابل طرح و تأمل است. تصویر زیر گویای ایده طرح شده میباشد.
نکته شایان ذکر آنکه ایده فوقالذکر به هیچ وجه دالّ بر ضعف بنیادین GT در تولید نظریه و یا کاستی غیرقابل جبران ISM در مرحله تولید مفاهیم انتزاعی/ عناصر مدل نیست بلکه صرفاً با معیار «نظاممندی» و برخورداری از گامها و مراحل شفّاف به فرآیند اکتشافی دو روش مذکور پرداخته و آنها را محک زده است.